امروز: جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ [2024/04/19]
ما را در فیسبوک دنبال کنید ما را در توییتر دنبال کنید ما را در گوگل پلاس دنبال کنید خروجی RSS جستجوی پیشرفته سایت پیوندهای سایت
کد خبر: 284 تاریخ انتشار: شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۴۲:۱۰ قبل از ظهر نسخه چاپی

گام نهادن در هر مسیری خطاست

بدون منظور و دلیل و اندیشه، گام نهادن در هر مسیری خطاست. بنا بر این، آدمی، حتا اگر غلط هم بفهمد، این فهم غلط، از بی‌فهم گام نهادن بهتر است.
گام نهادن در هر مسیری خطاست

آزمودم عقل دور اندیش را            بعد از این دیوانه سازم خویش را؟

حضرت مولانا

یکی از هنرجویان آموزشگاه استاد حمید سمندریان بودم؛ و هستم.با اجرای این اثر گام‌های اولیه را برای ورود به دنیای حرفه‌ای تئاتر بر می‌داریم. انتخاب این متن برای اجرا کاملا به دست تقدیر رقم خورد. به این صورت که جمعی کنار هم گرد آمدیم و تصمیم به تمرین و اجرای یک نمایش گرفتیم. به مدت یک هفته‌، تفحصی نموده و متونی را مطالعه کردیم. تا اینکه فیزیکدانها پیشنهاد شده و توسط همه تأیید شد.

از همان روز نخست، بنا، بر این نهاده شد، تا این موقعیت، فرصتی باشد برای من تا در زمینه‌ی کارگردانی به کسب تجربه بپردازم و برای دیگران در زمینه‌ی بازیگری...بسیار بسیار متشکرم از تمام کسانی که در طی این مسیر، به تجربه‌ی کم من اعتماد کردند. چراکه اگر اعتمادی نبود، محصولی به بار نمی‌نشست.و از طرفی، وقتی استادی به متون نویسنده‌ای علاقه نشان دهد، طبعاً این علاقه به شاگردان نیز سرایت می‌کند. حال این سرایت بس عمیق خواهد بود، اگر به دلیل این علاقه پی برده شود.

خدارا شکر می‌کنم، چراکه در این مسیر پر فراز و نشیب یکساله، بسیار از یکدیگر آموختیم و این خود فرصتی بود برای سنجش دانشی که از اساتیدمان به ارث برده‌ایم. این تکوین، نیاز واجب و قطعی این گروه جوان بود و مسکنی برای همیشه. منظور اصلی من تمام کسانی هستند که در هر برهه‌ای از زمان، وارد این راه شدند.

لازم می‌دانم راجع به عنوان گروه و اسم گذاری روی گروه کمی درنگ کنم. چرا که معتقدم پیش از شروع کاری و قدم نهادن در راهی نمی‌توان عنوانی و نامی برای آن دسته یا گروه برگزید. مثال سی‌مرغ؛ که وقتی به قله رسیدند سیمرغ نام گرفتند! بی‌آنکه بخواهند نامی برای خود برگزینند. و چه بسا اگر متوجه نامشان بشوند، از آن سی مرغ سی عدد گروه یک نفره تحت عنوان تک‌مرغ باقی خواهد ماند.سپاسم از هم‌راهانم ابدی است و مهرم بر آنها بی‌بدیل.

معتقدم که بدون منظور و دلیل و اندیشه، گام نهادن در هر مسیری خطاست. بنا بر این، آدمی، حتا اگر غلط هم بفهمد، این فهم غلط، از بی‌فهم گام نهادن بهتر است. (این تأثیری است از اندیشه‌ی اساتیدمان). غلط که بفهمیم، یعنی توان فهمیدن هست، داده‌ها اشتباه است. وای بر من اگر توان فهمیدن نداشته باشم.

همانطور که بازیگری روی صحنه حق ندارد بدون زیرمتن و منظور باشد. حتا اگر غلط باشد. و نکته‌ی طلایی استاد سمندریان همین بود که: «تو داری طبیعی بازی می‌کنی، اما داری غلط بازی می‌کنی»؛ مثال خطاط ماهری که روی کاغذی بسیار بسیار زیبا نوشته «دوستت دارم». اما با «ط».و این نکته ابدی است برای هر بازیگری که مسلط و زیبا بازی کردنش، آدم را گول می‌زند.

و اینجانب تمام تلاشم این بوده که دورنمات را بشناسم و بفهمم. به قدر فهم و درکم. هرچند غلط، اما با حواس جمع، تا غلطها را تصحیح کنم. طی قوام یافتن و به بار نشستن نمایش با مواردی رو به رو شدیم که به نوعی قسمتی از دغدغه‌هایمان نیز بود، که مهم‌ترین آن‌ها حس از خودگذشتگی، مسئولیت‌پذیری و اخلاق است.باید اشاره کنم به مفهوم عدالت، که عدم وجود آن، در آثار دورنمارت شاخص است.

این مسئله خط اصلی همه‌ی آثار دورنمات است و نمی‌دانم این نگاه بر چه اساسی شکل گرفته؛ شاید بر اساس دلخوری دورنمات از دنیا و جهان پیرامون و یا شاید واقع‌گرایی او. دورنمات معتقد است که عدالت وجود ندارد.

هرچند که مولانا در کمال معرفت معتقد بود: این جهان کوه است و فعل ما ندا / سوی ما آید نداها را صدا؛  اعتقادی که به آن رسیدم و بعد که این شعر را از دوست بسیار عزیزی شنیدم، اعتقادم محکم تر شد و علی‌رغم دیدگاه دورنمات، این دیدگاه را همیشه‌ در ذهن داشته و دارم، برای همین پایان نمایش برای من پایان دنیا نیست... هر خطایی تاوانی دارد و هر نیکی‌ای پاداشی ؛ خیلی دیر یا خیلی زود.

در نمایش فیزیکدانها، شاهد از خودگذشتگی ِ فیزیکدانی هستیم به نام «موبیوس» که برای نجات دنیا، به خانواده و مال و شهرت، «نه» گفته، تا دنیا بتواند قدری بیشتر به حیات خود ادامه دهد. اما در آخر موقعیتی یا به قول خود دورنمات اتفاق، منجر به مفهومی می‌شود با این عنوان که «بشر عزیز، تو نمی‌توانی دنیا را به تنهایی نجات بدهی، تلاش بیهوده مکن»  و این  برای انسانی که نگاهی متعالی به زیستن و بشردوستی دارد، یک مرگ روحی را رقم می‌زند، به رغم تنفس جسم.

و این تراژدی  پنهان، تلخ‌ترین نوع تراژدی است به زعم من.

بر اساس تحقیقات و مطالعاتی که راجع به زندگی دورنمات داشتم، متوجه شدم که دورنمات علی‌رغم اینکه در یک خانواده‌ی مذهبی زندگی می‌کرده و یک کشیش‌زاده بوده، به متافیزیک معتقد نبوده است (هرچند که در اواخر عمرش برای اثبات متافیزیک به وسیله ریاضیات تلاش کرده است)

اما اینجانب از آنجایی که در شرایط محیطی و فرهنگی‌ای زیسته‌ام که اعتقاد به متافیزیک، بنیان و اساس زیستی مردم آن بوده و هست، نمی‌توانم به متافیزیک معتقد نباشم.

برای همین، نگاه و تحلیلی که در خصوص وضعیت روانی شخصیت اصلی نمایش به ذهنم رسید، پاسخ به این سوال بود که «موبیوس» پس از این شرایط پیش آمده به چه می‌اندیشد؟ به چه می‌تواند بیاندیشد؟ و چه کار می‌تواند انجام دهد؟

و پاسخ اینکه: برای او راهی باقی نیست جز چنگ زدن به آسمان.تمام ما انسانهای معتقد به خدا، در زمان افسردگی و غم، نگاهمان رو به آسمان می‌چرخد و در خلوت اشک روی گونه‌مان می‌غلتد.

حتی نه فقط به خدا که اگر به یک شی هم معتقد باشیم، به آن متوسل می‌شویم برای کسب آرامش.اما وای بر روزی که بشر به چیزی اعتقاد نداشته باشد، پوچی سراسر وجودش را در حین ویرانی فرا می‌گیرد. پوچی‌ای که دنیای غرب و شرق در تاریخ جنگ‌زده‌ی جنگ‌های جهانی بسیار تجربه کرده‌اند، اما مردم ما، علی‌رغم هشت سال جنگ و جنگ‌های پیش از آن بسیار کمتر. و دلیلش جز ریشه‌دار بودن اعتقاد و ایمان نیست به نظر من. که البته این خوشحالی دوامی ندارد چون در این روزهای تیره،

این ستاره‌ی سپید، نومیدانه رو به افول می‌رود و اعتقادها کم کم دارد از دل‌ها رخت می‌بندد... و فقط چونان نسیم گاه‌گداری دربِ نیمه‌باز قلب‌هامان را تکان می‌دهد... و صدای جیر جیر در، ریشه در ناله و فغان آن نوع بشر دارد...پس موبیوس شاید در آخر با خود بگوید: دست کم وجدانم آسوده‌ست که من باعث این ویرانی نیستم.

اما با تمام اینها حسرت او بی‌پایان است از اینکه «ای کاش می‌توانست به فیزیک فکر نکند» که اگر این اتفاق می‌افتاد، رویداد نابودی بشر کلید نمی‌خورد.

هرچند که نگاه دورنمات به «تلاش بشر برای تغییر» و از جمله در این نمایش «موبیوس»، نگاهی تمسخر آمیز به نظر می‌رسد. تمسخری که شاید از روی یک دلخوری عمیق از جهان ریشه می‌گیرد، اما نمی‌توان گفت که چون موبیوس خیال باطل داشته، اندیشه و تفکرش هم باطل بوده.

خیر. به هیچ وجه. اندیشه و تفکر موبیوس به شدت قابل احترام است و نگاهی ایده‌آل به زیستن...افسوس من ابدی است از درد موبیوس، که آزادی اندیشه برای فیزیکدانها آرزویی است در دلش... (روح تمام فیزیکدانهای قربانی سیاست شاد و بلند باد)

امیدواریم که تغییر حاصل شود؛چرا که به قول انیشتین بدون امیدواری از هیچ سیستم سیاسی‌ای نمی‌توان دفاع کرد.و تنها سوالی که از آسمان باقی است، این است که: چرا؟علی‌رغم تمام پرحرفی‌هایم جالب اینکه: این نویسنده‌ی بزرگ و طی طریق در مسیر قوام این نمایش و تفحص در نمادها و نشانه‌هایش، باعث شد نگاه من به واقعه‌ی عاشورا به نگاهی کاملا رئالیستی تغییر کند که توضیحش بس مفصل است.

این راه باعث شد به بزرگ مردی به نام «حسین» و اتفاقات پیرامون آن واقعه‌ی تاریخی نگاهی نو و اندیشمندانه داشته باشم.و جالبتر اینکه خلاف قول قدیمی‌ها که می‌گویند «بلاتشبیه»، موبیوس مرا به یاد حسین می‌اندازد. قطعاً نه شرایط مضحکی که موبیوس دچار آن است؛ که اصل و مغز و جانِ تفکر و تصمیم بزرگ موبیوس.راجع به حسین شاید بتوان این را گفت: که او در شرایط مضحکی نبوده است؛ جهل در نوع یادآوری و اندیشیدن به او، شرایط مضحکی را رقم زده است.

این کمدی زهرآلود ترین نوع کمدی است... این سفر برای سفیران این راه طولانی تجربه‌ای بوده و هست، بس شگرف؛

از حمید سمندریان آموخته‌ایم که باور داشته باشیم نمی‌دانیم و کوچکیم، تا بتوانیم بیشتر بیاموزیم و بزرگ شویم. انشالله. بزرگ شویم تا بتوانیم به زبان هنر باعث رشد اجتماع‌مان شویم... و به قول شاملوی بزرگ، «جهان را به قدر همت خویش معنا دهیم»

در پایان دوباره‌بار سپاس بی‌کران دارم از تمام کسانی که تندی و تلخ کامی ِ گاه‌گدارِ مرا به جان می‌بخشند و شرایط مرا درک می‌کنند؛ و همچنین از تمام عزیزان و دوستانی که مارا در پشت و روی صحنه بسیار بسیار یاری می‌نمایند.نیاز به حمایت و استقبال هنر‌دوستان از جمله تئاتر‌دوستان داریم، برای تمدید بیشتر اجراها، به تعدادی معقول...

خوب باشید و غرق در آگاهی.

 

آخرین اخبار
© استفاده از مطالب تنها با ذکر منبع (خبرایران) مجاز می باشد.
طراحی، تولید و اجرا: دلتاوب