خبرایران : یوسف علیخانی داستاننویس کشورمان گفت: اگر وضع کشورم درست و همه چیز به قاعده بود باید به جای این صحبتها در گوشهای مشغول نوشتن میبودم. اما مجبور شدم به ناشر شدن و الان هم مجبورم به ماندن و اگر روزی گرفتاریهای مالی امروزم و بدهیهایم صاف شود دوباره فرار میکنم به کنجی و تنها مینویسم.
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری خبرایران، یوسف علیخانی داستاننویس کشورمان در بیست و پنجمین نشست عصر تجربه که با حضورعلاقه مندان ادبیات و اصحاب رسانه در بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان برگزار شد، درخصوص تجربیات نویسندگی خود اظهارداشت: من متولد اول فروردین سال 1354 هستم و در روستای میرک یکی از روستاهای رودبار الموت قزوین متولد شدم؛ تا پایه دوم ابتدایی را در همان روستا خواندم و در سال 1361 به همراه خانوادهام به قزوین آمدم و در سال 72 در رشته ادبیات عرب در دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شدم و اولین داستانم در سال 1373 در روزنامه ولایت قزوین به چاپ رسید و به فاصله یک هفته داستان دوم در روزنامه حدیث چاپ شد.
علیخانی تصریح کرد: داستان بعدی هم در مجله ادبیات داستانی منتشر شد. داستان «گاهی یک سوسک» هم در سال 75 در مجله آدینه به چاپ رسید و البته خیلی خوب دیده شد. به همین دلیل اعتقاد دارم که نسل ما نسل بازیهای فرمی بود و خیلی از ما نویسندهها قربانی این مسئله شدیم. چرا که در آن دوران فکر میکردیم هرچه پست مدرنتر بنویسیم نویسندهتر هستیم.من که سالها در مجلات مختلف داستان مینوشتم، اما جرات اینکه کتابی تالیف کنم نداشتم و شاید دلیل اینکه جرات نوشتن کتاب را نداشتم این بود که فکر میکردم این داستانها برای من نیستند.
وی خاطرنشان کرد:سال 1371 لطف فرخنده آقایی، احمد غلامی و شهرام رحیمیان به من جرات داد و تصمیم گرفتم اولین مجموعه داستانم را به چاپ برسانم. اولین کتابم با نام «نسل سوم داستاننویسی امروز» در سال 85 به چاپ رسید. کتاب دوم من «عزیز و نگار»که بازخوانی یک عشق نامه بود توسط نشر ققنوس به چاپ رسید، که حدود سه روز پیش چاپ سوم این اثر هم روانه بازار کتاب شد.
این داستان نویس عنوان داشت: 28 سال سن داشتم که با افشین نادری و به واسطه او با قصه آشنا شدم و از کتاب «قدم به خیر مادربزرگ من بود» هم خوشبختانه استقبال خوبی صورت گرفت و این برای من غیر قابل تصور بود که در فضایی که همه آپارتمانی و شهری مینویسند این اثر که برخلاف این جریان حرکت کرده، حتی گاهی افراط کرده و دیالوگهای دیلمی را به کار برده است موفق شد و در واقع استقبال از آن این جرات را به من داد تا این روند را ادامه دهم و به اثر «اژدهاکشان» برسم،
وی ابرازداشت: وقتی اژدهاکشان به چاپ رسید خیلی از آن تعریف کردند و در مقابل خیلیها گفتند این اثر قصه نیست و زمانی که «اژدهاکشان» در جایزه جلال آل احمد تقدیر شد، خیلیها با این عنوان که این اثر جایزه دولتی گرفته مرا کوبیدند، اما درست در همان زمان این کتاب نامزد جایزه گلشیری هم شد. «اژدهاکشان» به من این جرات را داد تا به کتاب «عروس بید» رسیدم، و در کتاب «عروس بید» تمام تلاشم این بود زبان کتاب نه دیلمی و نه فارسی باشد و به زبان سوم که همان زبان خودم است برسم.
مولف «معجون عشق» ادامه داد: یکی از کارهای دیگر این بود که مجموعهای از یک سری گفتگو با نویسندگانی که ادبیات مهاجر هستند را در گذشته انجام دادم، گفتگوها در سایت سخن منتشر میشد، اما درحال حاضر بنابر دلایل نامعلومی حذف شدهاند. زمانی که استفاده از اینترنت به تازگی مرسوم شده بود من با نویسندهها در چت به گفتگو میپرداختم. دورهای هم که روزنامه نگار بودم، به دلیل محدودیتهای جام جم نمیشد با برخی از نویسندهها مصاحبه کرد، از این رو با نویسندههای جوان مصاحبه میکردم. بعدها هم با نویسندگان افغان مصاحبه کردم و گفتگوی آخرم به کتاب تبدیل شد، اما فروش نکرد و آخرین کاری که قبل از نشر بر عهده گرفتم دبیری مجموعه «یکی بود یکی نبود» در نشر پارسه بود.
وی تاکید کرد: کتاب برخی از نویسندگان را نمی فهمیدم ولی همیشه به آنها احترام میگذارم و اگرچه کتابهای فهیمه رحیمی را دوست نداشتم اما به او احترام میگذاشتم و سال گذشته شوک تحریم باعث شد خرید کتاب از سوی مردم با کاهش مواجه شود و خوشبختانه فروش ما در سال جاری دو برابر شد به طوری که اصلا یک لحظه نتوانستم بنشینم. در حیطه نشر این تجربه را به دست آوردم که خواننده باید کتاب را معرفی کند، من واقعا نمیتوانم همانند عامه پسندها بنویسم و معتقدم باید به ادبیات خوب برسی و اگر شرایط مملکت مان خوب بود چرا ما نویسنده ها باید اینجا باشیم درحالیکه در حال حاضر باید مشغول نوشتن باشیم.
این داستان نویس یادآورشد: 9 ماه خانه نشین شده بودم، هیچ کس سراغ مرا را نگرفت و مجبورم ناشر بمانم چون به این جماعت مدیون هستم.ازطرفی متاسفانه ممیزی به کتاب ها آسیب زده است و هیچ کسی از محدودیت خوشش نمیآید. به عنوان مثال وقتی من به الموت میروم به دلیل فضای سنتی حاکم بر آنجا حتی اگر نمازخوان هم نباشم باید به ظاهر نشان دهم که نماز میخوانم و فرهنگ آنجا را رعایت کنم. متاسفانه در 90 درصد از شهرهایی که میروم یک بیماری عجیبی میان جوانان به چشم میخورد که فقط داستان کوتاه بنویسند، من نمیدانم چه کسی پشت این قضیه بوده که آنها را به این سمت سوق میدهد.
وی ادامه داد: وقتی هم میخواهند رمان بنویسند بین 60 تا 70 صفحه بیشتر خواهد بود. یادمان رفته است که رمان و داستان کوتاه هرکدام جایگاه خاص خود را دارند و خواننده هم یک اثر زیر 300 صفحه را رمان نمیداند و آرزو دارم دوباره به خلوت خود برگردم و بنویسم. همیشه به هنگام نوشتن یک نوع جنون و دیوانگی به من نیرو میدهد و در دوران ابتدایی به شدت خجالتی بودم و هنوز هم گاهی خجالتی هستم وهیچ وقت هنگام نوشتن به زاویه دید فکر نکردم و بنظرم توجه به این مساله در هنگام نوشتن برای نویسنده فایدهای نخواهد داشت.
نویسنده کتاب «قدمبخیر مادربزرگ من بود» افزود: پارسال در ایام نمایشگاههای کتاب استانی، در شهر بندرعباس بیشترین فروش را داشتم و امسال کمترین فروشم در شهرکرد و ارومیه بود که معادل فروش سال گذشتهام در بندرعباس بود. من باور دارم که خوانندهها هستند که کتاب و ناشر را معرفی میکنند. من کتابهایی دارم با بولتنهای قطور از اخبار و نقدهایی که از آنها در جراید منتشر شده و هنوز بعد از چهار سال از چاپ 600 نسخهاش فروش نرفته و آثاری که تنها با دو یا سه خبر دربارهشان در رسانهها به راحتی فروش رفتهاند.
علیخانی گفت: من به ادبیات خوب اعتقاد دارم. خیلیها در این کشور آمدند و نوشتند و صدا کردند و باقینماندند و خیلیها در شهرستانها هستند که اصلا دیده نشدند. من چرا باید امروز در اینجا با شما صحبت کنم؟ اگر وضع کشورم درست و همه چیز به قاعده بود باید به جای این صحبتها در گوشهای مشغول نوشتن میبودم. اما مجبور شدم به ناشر شدن و الان هم مجبورم به ماندن و اگر روزی گرفتاریهای مالی امروزم و بدهیهایم صاف شود دوباره فرار میکنم به کنجی و تنها مینویسم. نوشتن برای من نوعی دیوانگی و جنون است که به من نیروی ماندن میدهد. من مینویسم تا زندهبمانم و خدا را شاهد میگیرم که این اصلا شعار نیست.
نویسنده کتاب «قدمبخیر مادربزرگ من بود» افزود: ناراحتم از اینکه هیچ معلم داستان نویسی نداشتم و خوشحالم از این که همه مردم را شناختم و من تجربه 20 شغل را در زندگیام دارم و با افتخار از آن ها یاد میکنم. معتقدم تا فردی قصه نویس نباشد هیچ کارگاهی نمیتواند وی را قصه نویس کند. سال 1386 زمانی که از روزنامه جام جم استعفاء دادم، وضعیت اقتصادی بدی داشتم، در آن دوران بسیاری از کتابهایم را فروختم، اما با این حال تعدادی از آنها به عنوان گنجینه برای خودم نگه داشتم و مدتها از جلسات دوری کردم و بارها برای قصه خوانی در مراسمهای مختلف دعوت شدم ولی شرکت نکردم، اما زمانیکه از من دعوت شد 8 دی ماه جاری در برج میلاد قصه بخوانم، پذیرفتم.
بنابراین گزارش، یوسف علیخانی نویسنده معاصر ادبیات کشورمان متولد اول فروردین ۱۳۵۴ در روستای میلک از روستاهای الموت است . علیخانی پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی در روستای زادگاهش به قزوین رفت و پس از اتمام دوره متوسطه برای ادامه تحصیل راهی تهران شد. وی سال ۱۳۷۷ از رشته زبان و ادبیات عرب دانشکده ادبیات دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد. علیخانی که اولین کتاب خود را با اثر تحقیقی گفتگو با نویسندگان با عنوان «نسل سوم داستاننویسی امروز» در سال 1380 به چاپ رساند، تاکنون 11 کتاب داستانی به بازار نشر ارائه کرده است. «عروس بید» آخرین اثر منتشرشده از این نویسنده است.از یوسف علیخانی جدا از چند کتاب پژوهشی، سه مجموعه داستان به نامهای قدمبخیر مادربزرگ من بود، اژدهاکشان و عروس بید منتشر شدهاست. وی در حال حاضر با پژوهش و نوشتن، و مدیریت نشر آموت گذران زندگی میکند.