امروز: سه شنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۴ [2025/04/08]
ما را در فیسبوک دنبال کنید ما را در توییتر دنبال کنید ما را در گوگل پلاس دنبال کنید خروجی RSS جستجوی پیشرفته سایت پیوندهای سایت
کد خبر: 19085 تاریخ انتشار: چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۹:۱۰ بعد از ظهر نسخه چاپی

آسمان شهر در تصرف پرندگان نایلونی

خبرایران:قرار بود یکی از قسمت‌های برنامه خسته نباشید به بازیافت اختصاص داده شود، پس با تعدادی از بچه‌های گروه برای بازدید از لوکیشن و کسب اطلاعات بیشتر به مرکز بازیافت زباله رفتیم.
آسمان شهر در تصرف پرندگان نایلونی

قرار بود یکی از قسمت‌های برنامه خسته نباشید به بازیافت اختصاص داده شود، پس با تعدادی از بچه‌های گروه برای بازدید از لوکیشن و کسب اطلاعات بیشتر به مرکز بازیافت زباله رفتیم. این اولین بار بود که وارد چنین جایی می‌شدم و همه‌ی چیزی که از این شغل می‌دانستم خلاصه می‌شد در چندین بار شنیدن نام این مکان. هنوز در مسیر بودیم و نرسیده به محل بازیافت، که بوی بدی شبیه بوی سطل‌های بزرگ زباله به استقبالمان آمد و نه‌تنها تا انتهای این بازدید که تا ساعت‌ها بعدازآن هم همراهمان بود و تا عمق سلول‌های بویایی‌مان نفوذ کرده وبر تاروپود لباس‌هایمان نشسته بود تا جایی که بعدازاین بازدید تا مدت‌ها هیچ بوی دیگری جز بوی تند زباله به مشاممان نمی‌رسید.

 تازه این شروع کار بود و ما کمتر از دو سه ساعت هوای این مکان را استشمام کرده بودیم و چه فاجعه‌ای بود وقتی در بحبوحه‌ی ضبط برنامه متوجه شدم که اصلا نمی‌شود به این بو عادت کرد و همه عوامل از بودن در این محل کلافه و ناراضی‌اند و انگارنه‌انگار که ما شغل‌های سخت‌تر و طاقت‌فرساتری را هم تجربه کرده‌ایم، این شغل سخت‌ترین شغل دنیاست و بعید نیست که وسط ضبط برنامه کار را نیمه‌تمام بگذارند و فرار کنند.

 اینجا بود که اولین سؤال در ذهنم شکل گرفت؛ تحت چه شرایطی یک نفر حاضرمی شود این شغل را بپذیرد؟ درآمد بالا؟ ساعت کاری پایین؟ بازنشستگی زودتر از موعد؟ مزایای آن‌چنانی؟ یا از روی ناچاری؟! گفتم که برای بازدید از محل رفته بودیم و اولین مواجهه ما با این شغل به‌هیچ‌عنوان دیدنی نبود، با خودم فکر می‌کردم چطور می‌شود بویی را که هرلحظه بیش تر و بیش تر می‌شود و همه سلول‌های بویایی‌ات را می‌سوزاند به تصویر کشید، چطور می‌شود این بوی گند اجتناب‌ناپذیر را به مخاطب فهماند و نشان داد که یکی از سخت‌ترین جنبه‌های این شغل تحمل ساعت‌های طولانی این بوست.

مواجهه دوم با خیل عظیم مگس‌ها بود، مهمان‌های همیشگی زباله‌ها و خوشبختانه این مورد را دوربین برنامه می‌توانست  در همه نقاط این محل شکار کند. بعدازاین بو و مگس‌ها که لحظه‌ای تنهایمان نمی‌گذاشتند کارشناس مرکز ما را در جریان نحوه عملکرد مرکز و آمار مربوط به میزان تولید زباله در تهران و مناطق اطراف آن گذاشت که البته چیزی به‌واقع بدتر از فاجعه بود، آماری تکان‌دهنده که هشداری بود برای آینده‌این شهر، شهری که با این میزان تولید زباله قرار بود در آینده به یک زباله‌دانی بزرگ تبدیل شود!

 همراه کارشناس برنامه برای بازدید به قسمت‌های مختلف مرکز رفتیم، در مقابل چشم‌های وحشت‌زده ما شهرکی قرار داشت که از زباله ساخته‌شده بود، تپه‌هایی انباشته از زباله‌، بوی شیرابه، آسمانی که به تصرف پرندگان نایلونی درآمده بود و زمینی که پر بود از جنازه متحرک نایلون‌ها، نایلون‌های بی‌جانی که قرار بود برای قرن‌ها زندگی کنند و طبیعت را به نابودی بکشانند.

 ترسناک بود دیدن درختانی که ریشه در خاک آغشته به زباله دارند، درختانی که کاشته شده بودند تا ذره‌ای از زشتی تصویر این زباله‌دانی بزرگ را بکاهند، اما تصور اینکه این درختان بر روی خاکی رشد کرده‌اند که زیر آن سلول‌های عظیم زباله پنهان است هراس‌آور بود. هراس‌آور بود که ما انسان‌ها قرار است زیر زباله‌هایی دفن شویم که خودمان تولیدشان کرده‌ایم...

 روزهای ضبط برنامه روزهای سختی بودند، دیدن کارگرهایی که از روی ناچاری مشغول انجام این کار هستند، کارگرهایی که تقریباً هیچ‌کدامشان ایرانی نبودند و از روی احتیاج و به خاطر تأمین هزینه‌های اولیه زندگی اکثراً به‌صورت روزمزد مجبور به قبول این کار می‌شدند. ساعت‌ها ایستادن در کنار نوارهای حمل زباله و جدا کردن زباله‌ها از هم و  تحمل بوی زباله‌ها و لمس چیزهایی که ما حتی زمان دور ریختنشان از دست زدن به آن‌ها اکراه داریم و باوجود دیدن همه این کثافات وقتی زمان غذا خوردن  فرامی‌رسد دست از کار می‌کشند و برای خوردن غذا آماده می‌شوند درجایی که ما حتی ساعت‌ها پس از ترک آن با یادآوری تصاویرش نمی‌توانستیم لب به غذا بزنیم جایی که به گفته یکی از کارگرانش آخر دنیا بود و حقیقت داشت اینکه دنیا آنجا به پایان می‌رسید و شکلی تهوع‌آور از نابودی آغاز می‌شد. به گفته کارشناس مرکز بازیافت روزانه در تهران هفت تا هفت هزار و 500 تن زباله تولید می‌شود که این میزان در روزها نزدیک به عید افزایش می یابد؛ این اعداد و ارقام برای من که تصورم از زباله کیسه‌های کوچکی بود که شب‌به‌شب در سطل زباله محلمان می‌انداختیم باورنکردنی بود.

 فکر می‌کردم به اینکه میزان آموزش به شهروندان برای آسان‌تر طی شدن مراحل بازیافت توسط شهرداری تا چه اندازه است، مثلاً آموزش جدا کردن زباله‌های تر و خشک و اینکه شهرداری تا چه میزان امکانات انجام این کار را فراهم کرده آیا در همه محله‌ها سطل‌هایی برای انواع زباله‌ها قرار دارد؟ آیا زمان جمع‌آوری زباله‌ها از طرف شهرداری کیسه‌های زباله‌های تر و خشک همچنان از هم منفک می‌مانند، آیا لازم نیست این شیوه برخورد با نحوه جمع‌آوری و تحویل زباله‌ها توسط شهروند به شکلی اصولی مدیریت و فرهنگ‌سازی شود؟!

یادم هست قدیم‌ترها مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌های ما که برای خرید می‌رفتند همیشه‌ی زنبیلی کوچک همراهشان بود، آن‌وقت‌ها از این‌همه کیسه‌های کوچک و بزرگ و رنگ‌ووارنگ نایلونی خبری نبود!

 این روزها هم گاهی در صف نانوایی یا در هنگام خرید از یک مغازه می‌بینم که پیرترها همچنان به این سنت پایبندند، کاش جوان‌ترها هم به فکر باشند، به فکر آینده‌ای نه‌چندان دور که ممکن است شهرمان زیر انبوه نایلون‌ها دفن شود... آینده‌ای که اگر به فکر نباشیم روی شاخه‌های درختانش پرندگان نایلونی لانه خواهند ساخت و ریزریز جان طبیعت را خواهند بلعید... کاش اگر به فکر آسمان آبی و هوای پاک و زمین سرسبز نیستیم به فکر فرزندانمان باشیم که دیر نیست آینده‌شان در شهری که با دست‌های خودمان از زباله ساخته‌ایم نابود شود... کاش کمی به فکر باشیم..

تهیه کننده «خسته نباشید» در قسمت ششم به سراغ «بازیافت زباله» رفته و تلاش کرده تجربه یک روز کار کردن در محیطی کاملاً آلوده و گرفتار شدن در کوهی از زباله و بوی تند و آزار دهنده آشغال را با مخاطبانش به اشتراک بگذارد.

این مستند یکشنبه ها ساعت 21:30 از شبکه مستند پخش می شود و بازپخش آن روزهای دوشنبه ساعت 10، پنجشنبه ساعت 20 و جمعه ساعت 10خواهد بود.

شهره رعایتی، کارگردان مجموعه مستند «خسته نباشید»
 

آخرین اخبار
© استفاده از مطالب تنها با ذکر منبع (خبرایران) مجاز می باشد.
طراحی، تولید و اجرا: دلتاوب