فیلم سینمایی«زندگي جاي ديگريست» به علت بسط و توقف داستان در بزنگاهها و خطوط فرعي ناكارآمد، متمركز شدن بر رفتارهاي روزمره و تكرار موقعيتهاي مشابه، انرژي اوليه خود را از دست ميدهد و تبديل مي شود به فيلمي كند و غيرجذاب كه به زحمت ميتواند مخاطب را تا پايان با خود همراه كند
فیلم سینمایی«زندگي جاي ديگريست» ملودرامي است كه قصد دارد با تكيه بر مستندات پزشكي و روابط به هم پيچيده ۲ زوج، مخاطب را با قصه پر پيچ و خم خود همراه كند، غافل از آنكه همهچيز از ابتدا قابل پيشبيني است. هادي، سومين فيلم سينمايي خود را همچون «قرنطينه» و «يكي ميخواد باهات حرف بزنه» بر بستر امراض واقعي و عوارض پزشكي متاثر از آن پيش ميبرد. بستري كه موقعيت شخصيتها، انگيزهها و كنش و واكنشهاي آنها را دراماتيزه كرده و تبديل به هسته اصلي درام ميشود. در عين حال قرينهپردازي مرگ و زندگي را به شكلي دروني در زير لايههاي فيلم موردتوجه قرار ميدهد.
«يكي ميخواد باهات حرف بزنه» نمونه خوبي از تلفيق اين بستر با خط قصه و تأثيرگذاري موضوع اهداي عضو بر روند شخصيتپردازي و داستانپردازي است. ملودرامي كه هرچند به هدف اصلي خود يعني تأثيرگذاري بر احساسات مخاطب و همراهيبرانگيزي ميرسد، در پرداخت كاراكترها و طراحي مسير داستاني پرپيچ و خم، وجوهي تازه دارد و ميتواند مخاطب را غافلگير كند.
اما نبود همين امتيازات در فيلم «زندگي جاي ديگريست» منجر به بروز ضعفهاي متعددي در كليت كار شده است. فيلم داستان يك بهيار (داود) است كه بيماران بدحال و درحال مرگ را احيا ميكند و حالا با مرگ قريبالوقوع خود مواجه شده و در عين حال با درخواست كمك همسر سابقش مواجه ميشود كه شوهر او محكوم به اعدام است.
به نظر اين خلاصه داستان نقاط اوج و فرود بالقوه مناسبي براي تبديل شدن به يك قصه و طبعا فيلم تأثيرگذار و احساسي دارد تا بتواند مخاطب را همراه كند. اما فيلمنامه كار به قلم بابك كايدان، پدرام كريمي و هادي نتوانسته اين نقاط بالقوه را به شكل مناسبي بسط داده و شخصيتها و خطوط داستاني را به شكلي جذاب پرداخت كند.
فيلم شروع خوب و تأثيرگذاري دارد كه همراه با خبردار شدن داود (حامد بهداد) از بيماري لاعلاج و مرگ قريبالوقوعش است. به تبع اين آغاز، داستان همراه با اين شخصيت درونگرا پيش ميرود و به ترسيم تصويري از شرايط زندگي، خانه و روابط او ميپردازد كه ميتواند معرفي و شناسنامهاش را كامل كند. ازجمله حضور فرزنداني كه يك پرستار شهرستاني (نفيسه) از آنها مراقبت ميكند و به تدريج مشكلات روحي پسر نوجوان در خانه و مدرسه و همچنين درگيريهاي عاطفي نفيسه (يكتا ناصر) با داود آشكار ميشود. اما با آمدن همسر سابق داود (نيكي كريمي) و درخواست كمك براي نجات شوهرش كه به اعدام محكوم شده (پارسا پيروزفر)، گزينه موردنظر نويسندگان براي چيدمان اين درام و رسيدن به نقطه اوج به شكلي مستقيم و رو عيان ميشود. از اين به بعد است كه ديگر تصوير چندباره تنهايي و پريشاني و سيگار كشيدنهاي مداوم داود، قهر و آشتي بچهها در خانه، نافرمانيهاي پسر نوجوان، گله و شكايت و قهر و آشتيهاي نفيسه و... به منزله شاخ و برگهاي ناكارآمد و فرعي عمل ميكنند كه تزييني بودن آنها به شدت توي ذوق ميزند.
چراكه از همان ابتدا نشاني سرراست و مستقيم به مخاطب داده شده و از همان لحظه است كه تماشاگر انتظار فداكاري داود براي قبول جرم شوهر محكوم به اعدام همسر سابقش را ميكشد تا شعار دروني فيلم محقق شود و مرگ داود سودي براي اطرافيانش داشته باشد.
حتي ترفند ازدواج داود با نفيسه هم نميتواند در اين نشاني سرراست انعطافي ايجاد كرده و شك و شبههاي دراماتيك براي مخاطب ايجاد كند كه ممكن است حدس و گمانش باشد و درام در مسيري متفاوت قرار بگيرد. اتفاقي كه به كرات در «يكي ميخواد باهات حرف بزنه» ميافتد و با وجود قابل پيشبيني بودن برخي بزنگاهها، درام در مسيري پيش ميرود كه هم ميتواند مخاطب را همراه كند و هم تا لحظه پاياني جذابيتي براي پيگيري و غافلگيري دارد.
طراحي اوليه زوجهاي محوري در «زندگي جاي ديگريست» نيز از نكاتي است كه در مرحله خلق واجد سويههاي جذابي بوده اما اين وجوه در پرداخت نهايي و پيوند با بازيگران و نوع حضورشان به نتايج متفاوتي رسيده است.
زوج داود و نفيسه با توجه به خاستگاه و موقعيت شخصيتها واجد زواياي جذابي هستند كه ميتواند رابطه پنهان يك مرد- پدر بدون همسر را با يك پرستار جوان شهرستاني كنجكاويبرانگيز كند. بهخصوص با مانوري كه روي تضادهاي اين دو كاراكتر داده شده و كنش و واكنشهايي كه برآمده از روح سادهدلي نفيسه است. اما همين زوايا و سويههاي جذاب بر اثر تكرار و مانور بيش از حد روي اين خط فرعي لوث شده و آن را تبديل به روايتي ناهمخوان با قصه اصلي ميكند كه نوعي طنز بيربط با فضاي كلي فيلم بر آن حاكم است. هرچند بازي گرم یکتا ناصر در اين نقش، چالشي در كارنامه او محسوب ميشود اما عريضشدن اين خط فرعي و بسط پيداكردن بيجهت آن باعث شده نقاط قوت وي زير سايه نوعي اغراق و زيادهروي باقي بماند.
رابطه همسر سابق داود و شوهر محكوم به اعدامش(نيكي كريمي و پارسا پيروزفر) هم در فصلهاي حضور در خانه، سررسيدن طلبكارها و زندان و... آنچنان سرد، بيهويت و فاقد شناسنامه است كه نميتوان آنها را بهعنوان يك زوج پذيرفت چه برسد به تنگاتنگ بودن اين رابطه كه زن را وادار كرده براي نجات او، سراغ شوهر سابقش برود. اين نكته ميتواند هم به طراحي شخصيتها و كاملنبودن شناسنامه حال و گذشته آنها - حداقل در كدهاي ارایه شده- بازگردد و هم به نقشآفريني بازيگراني كه هرچند چهره هستند اما روح و گرما در بازيشان نيست و تنها به يك نمايش ظاهري اكتفا كردهاند.
با چينش چنين زوجهايي طبعا نميتوان انتظار داشت از كشمكش و برخورد بين آنها درام در مسيري جذاب پيش رفته و مخاطب با آنها همراه شود. بهخصوص كه از همان ابتدا فداكاري داود در كشمكش بين مرگ و زندگي قابل پيشبيني است در عين حالي كه گذشته او و همسرش را با يك علامت سوال مواجه ميكند.
به اين ترتيب با فيلمي مواجه هستيم كه هرچند دستمايههاي بالقوه براي تبديل شدن به يك ملودرام تأثيرگذار را در حد و اندازه فيلم قبلي كارگردانش دارد، اما به علت بسط و توقف داستان در بزنگاهها و خطوط فرعي ناكارآمد، متمركز شدن بر رفتارهاي روزمره و تكرار موقعيتهاي مشابه، انرژي اوليه خود را از دست ميدهد و تبديل مي شود به فيلمي كند و غيرجذاب كه به زحمت ميتواند مخاطب را تا پايان با خود همراه كند.