خبرایران: سازمان سینمایی حوزه هنری در نظر دارد بر اساس رمان « فرنگیس» (خاطرات فرنگیس حیدرپور) اثر برگزیده جایزه کتاب سال دفاع مقدس به قلم مهناز فتاحی فیلم سینمایی بسازد.
روابط عمومی سازمان سینمایی حوزه هنری با اعلام این خبر افزود: این رمان به روایت خاطرات زنی شجاع (فرنگیس حیدرپور زنی کرمانشاهی) که در مقام دفاع توانست سرباز دشمن را اسیر کند و نیروی دشمن را به خاک و خون بکشاند، میپردازد.
در این خبر آمده است: کتاب «فرنگیس» یکی از آثار قابل تامل در زمینه حضور تاثیرگذار زنان در دوران دفاعمقدس است که خاطرات فرنگیس حیدرپور، از زنان خطه گیلان غرب را با قلم مهناز فتاحی منعکس میکند.
بر پایه این خبر، نگارش این فیلمنامه اقتباسی در مرکز تولید متن سازمان سینمایی حوزه هنری آغاز شده است.
رهبر معظم انقلاب در سفرشان به کرمانشاه به این بانوی بزرگ اشاره کرده و بر ثبت خاطراتش تاکید داشتند و این بهانهای شد تا خاطرات این شیرزن به رشته تحریر درآید.
تقریظ مقام معظم رهبری: بخش ناگفته و با اهمیتی از حوادث دوران دفاع را، به مناسبت شرح حال این بانوی شجاع و فداکار، در این کتاب میتوان دید. بانو فرنگیس دلاور با همان روحیه استوار و پرقدرت و با زبان صادق و صمیمی یک روستایی و با عواطف و احساسات رقیق و لطیف یک زن با ما سخن گفته و منطقه ناشناخته و مهمی از جغرافیای جنگ تحمیلی را، با جزئیاتش، به ما نشان داده است. ما از روستاهای مرزی در دوران جنگ و مصائب فراوان آنان و آوارگیها و گرسنگیها و خسارتهای مادی و ویرانیها و داغ عزیزان آنها هرگز به این وضوح و تفصیلی که در این روایت صادقانه آمده است خبر نداشتیم و نیز از فداکاری جوانان آنان که در شمار اولین شتابندگان به مقابله با دشمن مهاجم بودند. ماجرای قتل و اسارت دشمن به دست این بانوی دلاور هم که خود یک داستان مستقل و استثنایی است که نظیر آن فقط در سوسنگرد، در همان اوان، اتفاق افتاده بود. بانو فرنگیس را باید بزرگ داشت و از نویسنده کتاب، خانم فتاحی، به خاطر قلم روان و شیوا و هنر مصاحبهگیری و خاطرهنویسی، باید بسیار تشکر کرد.
در بخشی از رمان آمده است: پرسید: «میخواهی از اینجا برویم؟ به شهر برویم یا ..» با ناراحتی نگاهش کردم و گفتم :«یعنی تو دلت میآید خانهمان را بدهیم دست عراقیها و برویم ؟»
بلند شد و توی تاریکی شب، به ستاره ها نگاه کرد و گفت: «جنگ وحشتناک است .کشته می شوی ، یا خدای نکرده اگر به دست دشمن بیفتی ...» رفتم کنارش نشستم و من هم مثل او سر بالا بردم و چشم دوختم و به ستاره ها گفتم :«یادت باشد آخرین نفری که از این روستا برود ، من هستم .برای من ، فرار کردن یعنی مردن . از من نخواه راحت فرار کنم. یادت باشد من فرنگیسم درست است زنم، اما مثل یک مرد می جنگم. من نمیترسم میفهمی ؟»