دکتر روح الله کریمی خویگانی عضو هیئت علمی و رئیس گروه علوم تربیتی دانشگاه امین گفت: حادثۀ عاشورا و وقایع بعد از آن، فراتر از یک رخداد تاریخی محسوب می شود و از آنجایی که یک تراژدی است که اوج تقابل «ایمان» و «کفر» است، همیشه مورد کاوش و پژوهش اندیشمندان قرار گرفته است.
به گزارش خبرایران، دکتر روح الله کریمی خویگانی، دارای دکترای تعلیم و تربیت اسلامی دانشگاه علامه طباطبایی،عضو هیئت علمی و رئیس گروه علوم تربیتی دانشگاه امین،استاد مدعو دانشگاه علامه طباطبایی و دانشگاه علوم تحقیقات تهران در خصوص حادثه عاشورا گفتگویی انجام داده ایم که جهت آشنایی با دیدگاه و نظریه ایشان متن کامل آن تقدیم می شود:
اصولاً آیا امکان خوانش ها و تفسیرهای گوناگون، از جمله «خوانش روانشناسانه» به حادثۀ عاشورا وجود دارد؟
بله، قطعاً. به قول حافظ شیرین سخن:
يك قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب كز هر زبان كه مي شنوم نامكرر است
امروزه يكي از علومي كه در غرب مطرح است، و البته پيشينة آن به قرن چهاردهم مي رسد، علم هرمنوتيك است؛ دانشي كه مشغلة فكري بسياري از متفكران و فيلسوفان است. ما با دیدگاه هرمونتیکی می توانیم به حادثۀ عاشورا نگاه کنیم و برداشت های جدید و به روز استنتاج کنیم. اگر بخواهيم به زبان ساده هرمنوتيك را تعريف كنيم، چنين مي گوييم كه هرمنوتيك عبارت است از آشكاركردن و به ظهور رساندن معناي پنهان متن. تجربة هرمنوتيكي همواره آزمودن اين معناست كه شخص، همچون كسي كه از دامنة كوهي بالا مي رود، پيوسته در منظر وسيعتر و در افق گسترده تري قرار مي گيرد و هيچ گاه براي او اين امكان نخواهد بود كه كل وجود را نظاره كند، بلكه فقط بهره اي از وجود، كه تجلي كرده و با خفاي خاص همان مرتبه همراه است، بهرة او خواهد بود. هرمنوتيك در تمامي رشته ها و دانش هاي بشري، حتي علمي چون تاريخ كه فقط با صدق و كذب امور سروكار دارد، دخالت دارد.
اگر چه همیشه در وقایع تاریخی، درس تربیتی برای بشر وجود دارد، لیکن بر کسی پوشیده نیست که حادثۀ عاشورا و وقایع بعد از آن، فراتر از یک رخداد تاریخی محسوب می شود و از آنجایی که یک تراژدی است که اوج تقابل «ایمان» و «کفر» است، همیشه مورد کاوش و پژوهش اندیشمندان قرار گرفته است. اهمیت این واقعه برای منِ محققِ مسلمان همین بس که این باور معروف را به یاد آورم که :«اسلام از پیغمبر(ص) به وجود آمد و با حسین(ع) بقاء یافت». تا به حال از ابعاد مختلفی به این حادثه پرداخته شده است؛ ابعاد سیاسی، نظامی، فقهی، اخلاقی و .... لیکن به نظر من از بعد روانشناسی و تربیتی کمتر بدان پرداخته شده است. به قول بلخی:
تاسیس کربلا نه فقط بهر ماتم است دانشسرای مکتب اولاد آدم است
از خیمه گاه سوخته تا ساحل فرات تعلیم گاه رهبر خلق دو عالم است
اگر بخواهیم از منظر روانشناسی به حادثۀ کربلا بنگریم، چه محورهایی را می توانیم مورد اشاره قرار دهیم؟
روانشناسی به مباحث رفتار و فرایندهای روانی میپردازد. منظور از «رفتار»، کلیۀ حرکات، اعمال و رفتار قابل مشاهدۀ مستقیم و غیرمستقیم است؛ و منظور از «فرایندهای روانی»، مباحثی همانند شخصیت(Personality)، هوش (Intelligence)، ادراک(Perception)، احساس(feeling)، تفکر(thought)، عزت به نفس(self steem)، اعتماد به نفس(self confidence)، ...
ما در واقعۀ عاشورا اوج تبلور «رفتار» (behavior)را از بازیگران دو جبهۀ حق و باطل می بینیم. شخصیتِ امام حسین (ع) و یارانش و همچنین شخصیت افراد جبهۀ مقابل از منظر روانشناسی قابل بررسی است. همانگونه که عزت نفس و اعتماد به نفس در اردوگاه امام حسین(ع) در اوج خود به نمایش گذاشته می شود، اعتماد به نفس در اردوگاه باطل نیز غوغا می کند! من همیشه در حیرتم که «سِنان بن اَنَس اِیادى» و یا «شمر بن ذى الجوشن عامِرى» که سر امام حسین علیه السلام را جدا می کنند از کجا این اعتماد به نفس را آورده اند! چون هر کسی این توانمندی را ندارد که سرِ پسر پیغمبر را جدا کند.
مارتین سلیگمن یکی از بزرگترین روانشناسان معاصر است که بیش از پنج دهه از عمر خود را به مطالعه در حوزه روانشناسی مثبت گرا(Positive Psychology) اختصاص داده است. این علم بر خلاف نگرش سنتی روانشناسی که بیماران را موضوع مطالعه خود قرار می داد، تلاش دارد انسانهای سالمی را که در پی خوشحالی، رشد و موفقیت هستند مورد توجه خود قرار دهد. برخی از آموزه های روانشناسی مثبت گرا عبارتند از: «شیوههای مثبت رویارویی با مشکلات و چالشها»، « تاب آوری و بازیابی (Resilience)»، « مدیریت هیجانات، هوش هیجانی و افزایش نقش احساسات مثبت»، « صفات مثبت انسانی (عدالت، شوق، میل به رشد، عشق، پختگی)» و .... هر پژوهشگر منصفی که صفحات واقعۀ عاشورا را ورق می زند اوج این صفات را در امام حسین (ع) و یارانش مشاهده می کند. اوج این زیبا شناسی و شیوه های مثبت رویارویی با مصائب را در جملۀ معروف عقیلۀ کربلا زینب سلام الله علیها می بینید که فرمودند: ما رأیتُ الّا جمیلاً! .
من یکبار تصمیم گرفتم با کلید واژه «شادی»، عاشورا را مطالعه کنم، دیدم داده های زیادی به دست می آید: مثلاً «شب عاشورا، بریر با عبدالرحمان شوخی و بذله گویی می کرد. عبدالرحمان به او گفت: رهایمان کن! اینک وقت بذله و شوخی نیست! بریر گفت: به خدا سوگند قوم من می دانند که نه در جوانی و نه در سالخوردگی بذله و شوخی را دوست نداشته ام، ولی به خدا از آنچه در پیش دارم خوشدلم. به خدا میان ما و فرشتگان بهشتی فاصله ای جز شمشیرهای این گروه نیست!». و یا «در گرماگرم جنگ در روز عاشورا، حبیب بن مظاهر با بریر مزاح می کرد و می خندید. بریر گفت: ای برادر، این ساعت خنده نیست! حبیب گفت کدام روز برای شادی از این روز بهتر می باشد. اینکه کافران به شمشیرهای خود بر ما حمله کنند و کشته شویم و به نعیم ابدی بهشت برسیم».
در همین حیطۀ روانشناسی مثبت گرا، «بخشایشگری»(forgiveness) یک فضیلت قلمداد شده است و در تعریف آن گفته اند: «ایجاد ادراکی جدید از عمل خطا و فردخطاکار، به طوری که وقایع منفی به هیجانات مثبت یا حالت عادی تبدیل شود». ما ردپای این بخشایشگری را در حادثه عاشورا به کرّات می بینیم و اوج آن را در مواجه امام حسین(ع) با حُرّ بْن یَزید ریاحی مشاهده می کنیم. گفتهاند که وی با حالی پریشان با امام مواجه شد و با اذعان به اینکه هرگز گمان نمیکرده است که کوفیان کار را به جنگ بکشانند، طلب بخشش کرد. امام برایش استغفار نمود و فرمود که تو در دنیا و آخرت آزادمرد (حرّ) هستی. حر در حالی که سپر خود را وارونه کرده بود به اردوگاه امام(ع) وارد شد. او خدمت امام حسین(ع) آمد و عرض کرد: «فدایت شوم یابن رسول الله(ص) من آن کسی هستم که از بازگشت تو (به وطن خود) جلوگیری کردم و تو را همراهی کردم تا به ناچار در این سرزمین فرود آیی؛ من هرگز گمان نمیکردم که آنان پیشنهاد تو را نپذیرند، و به این سرنوشت دچارتان کنند، به خدا قسم اگر میدانستم کار به این جا میکشد، هرگز به چنین کاری دست نمیزدم، و من اکنون از آن چه انجام دادهام به سوی خدا توبه میکنم، آیا توبه من پذیرفته است؟» امام حسین(ع) فرمود: «آری خداوند توبه تو را میپذیرد».
یکی از محورهای روانشناسی انسانگرا، بحث خودشکوفایی(Self-Actualization) است که مزلو آن را مطرح کرده است. او معتقد است، براي كودك انسان از ابتدا كه متولد مي شود نیازهایی مطرح می شود: اول، نیازهای فیزیولوژیک(آب، غذا، ...)، دوم، نياز به امنيت، سوم، نياز به عشق و تعلق خاطر، چهارم، نياز به ارزشمند بودن، پنجم؛ نياز به تحقق خود. کسی که می تواند نیازهای بالا را بر پایین هرم ترجیح دهند خودشکوفا هستند. حضرت عباس (ع) که دست می برد در آب تا رفع تشنگی کند(نیاز اول)، وقتی به یاد لبان تشنۀ طفلان و همزاد پنداری با لبان تشنۀ اربابش می افتد و به عشق و تعلق خاطری که به اود دارد (نیازهای بعدی) می اندیشد، آب را نمی نوشد و این یعنی خودشکوفایی!
خلاصه محورهای متعددی را می توان از نگاه روانشناسی در حادثۀ عاشورا دنبال کرد. مثلاً امروزه بحث خانوادۀ منسجم یا انسجام خانوادگیfamily solidarity مطرح است و در اوصاف آن گفته اند که این انسجام در «تعهد به وقت گذاردن در کنار یکدیگر» معنی می شود. یک عامل زمینه ساز در این زمینه فرهنگ «مفاهمه» و گفتگو و عامل دیگر «حق انتخاب دادن» است. ما می بینیم که خانواده های زیادی که مصداق همین خانواده منسجم هستند در کاروان امام حسین (ع) شرکت کرده اند، تا جایی که حضور 44 زن را نام برده اند. برخی از خانواده ها از همان مدینه همراه امام بوده اند، مثل منهج و مادرش، برخی از خانواده ها از مکه همراه شده اند، مثل عمر بن جناده، بن کعب، بن حارث و البته گروهی هم به صورت پنهانی و به دور از چشم مزدوران حکومتی یزید به امام پیوستند؛ مثل خانواده های هانی بن عروه، مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر..
شما از «اعتماد به نفس» و «عزت نفس» گفتید و اشاره کردید که شمر یا سنان هم از اعتماد به نفس بالایی برخوردار بوده اند، اصولاً تعریف شما از این دو عبارت چیست؟ و بیشتر توضیح بدید که اعتماد به نفس آنها از چه چیزهایی حاصل شده است؟
عزت نفس در حوزۀ «ارزش ها» بررسی می شود و اعتماد به نفس در حوزۀ «مهارت ها». کسی که به عزت نفس دست یافته است، به ارزشها پایبند است. عرب به زمین غیر قابل نفوذ می گوید: ارض عزاز. عزت یک خصلت متعالی نفسانی و به معنای نفوذناپذیر بودن، صلابت نفس و شکست ناپذیر بودن است. عزت نفس امام حسین علیه السلام است که می گوید: لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل؛ مانند انسان های ذلیل با شما دست بیعت نخواهم دارد. یا می فرماید: مرگ با عزت از زندگی با ذلت بهتر است! ردپای عزت نفس در اردوگاه امام حسین (ع) بسیار است که در این مجال نمی کنجد. وقتی حضرت ابوالفضل امان نامه دشمن را نمی پذیرد، این یعنی عزت نفس!
وقتی مهارت کافی در انجام کاری داشته باشیم و همچنین تصویر ذهنی ما نسبت به توانایی انجام آن مثبت باشد، این یعنی اعتماد به نفس. باز در بحث اعتماد به نفس در اردوگاه امام حسین (ع) به وفور شواهدی وجود دارد، از سخنرانی های باصلابت امام حسین(ع)، حضرت سجاد(ع)، زینب کبری(س) تا جنگاوری دلیرانۀ اصحاب امام که بر پایه اعتماد به نفس تحقق می بابد.
عزت نفس و اعتماد به نفس در لشکر امام حسین(ع) تعجبی ندارد، چرا که از افراد الهی توقع بر همین است، آنچه که به لحاظ روانشناسی در اینجا مورد تعجب و واکاوی است این است که هر چقدر در اردوگاه دشمن عزت نفس تعطیل است، در حوزۀ اعتماد به نفس شواهد گوناگونی بر وفور آن دلالت دارد.
بگذارید مسأله را بیشتر باز کنم. می گویند نادرشاه با لشکرش از جاده ای عبور می کردند، پیرمردی دیدند که هیزم بر دوشش بود. نادر خواست تا مزاحی بکند، گفت: پیرمرد! ظاهرت ساده و بی آلایش است و معلوم است مرد خدایی هستی، خیلی مَردی که توانستی دنیا را رها کنی و به آخرت بپردازی! پیرمرد جواب داد: نادر تو مَردی که آخرت را رها کرده ای و به دنیا چسبیده ای! یعنی رها کردن آخرت جرأت و جسارت بیشتری می خواهد. حالا از این ماجرای نغز تاریخی می خواهم وام بگیرم و بگویم کسی که جرأت می کند سر امام (ع) را جدا کند مهارت و جرأت و اعتماد به نفس بالایی دارد، اگر چه اصلاً عزت نفس ندارد!
حال سؤال اساسی در اینجا مطرح می شود که شما هم مطرح کردید که این شمر یا سنان این اعتماد به نفس را از کجا کسب کرده اند؟ در یک کلمه پاسخ می گویم: از دین! یکی از فیلسوفان جملۀ خیلی قشنگی دارد که می گوید: «دین آدم های خوب را خوبتر می کند و آدم های بد را بدتر!» خدا نکند آدمی که بد است به دین مجهز شود، این آدم اعتماد به نفس پیدا می کند و بدتر می شود! من اطمینان دارم که اگر شمر نمازخوان نبود و یا حافظ قرآن نبود هرگز نمی توانست سر دُردانۀ پیغمبر را جدا کند. این را من نمی گویم، این از کلام خود امام حسین در کربلا استنتاج می شود که می گوید: فإن الدین قد کان اسیراً فی ایدی الاشرا، یعمل فیه بالهوی و تطلب به الدنیا؛ این دین اسلام اسیر شده است در دست اشرار که به وسیلۀ آن به دنبال هواهای نفسانی و مطالبات دینی خود راه افتاده اند.
و از کلام امام زین العابدین برداشت می شود که ناله می زدند و می فرمودند: آنچه در کربلا بیش از همه دل مرا می سوزاند این است که پدرم یعنی حجت خدا و سید و سرور جوانان اهل بهشت را قربه الی الله قطعه قطعه کردند! وقتی سر بریده شد، ده ها هزار نفر تکبیر گفتند و مساجدی بنا کردند!
الان این رفتارهایی که از داعش سر می زند از همین قاعده پیروی می کند. جنایت هایی تصور انجام دادنش برای هر انسانی سخت است، آنها به راحتی انجام می دهند، چرا؟ چون دین به آنها قوت قلب داده است، چون قرآن می خوانند. به قول مولوی:
زانک از قرآن بسی گمره شدند زان رسن قومی درون چه شدند
من وقتی حادثۀ عاشورا را مطالعه می کنم، انتظار دارم شمر یا سنان باید بعد از کربلا به اختلالات روانی مبتلا شوند و جنون بگیرند ولی با کمال تعجب می بینم نه تنها از کردۀ خود پشیمان نمی شوند بلکه وقتی از کربلا به منازل خود می روند به شکرانه این که خداوند به آنها این توفیق را داده است، چندین مسجد بنا می کنند!!
شما فرمودید که یکی از حوزه های روانشناسی، شخصیت شناسی است. می شود شخصیت هایی که در کربلا نقش آفرین بودند را بیشتر توضیح بدهید؟
شخصیت یعنی «مجموعهای از رفتار و شیوههای تفکر شخص در زندگی روزمره که با ویژگیهای بیهمتا بودن، ثبات (پایداری) و قابلیت پیشبینی» مشخص میشود. شخصیت ساختۀ «وراثت» و «محیط» است. انسان با ویژگیهای ژنتیکی خاصی به دنیا میآید، و از آن پس سر و کار او با محیط اطراف خود خواهد بود. محیط نقش مهمی در شکلدهی شخصیت دارد. نمونههای روشن برای تاًثیر محیط بر شخصیت، کودکانی هستند که به تصادف در جنگلها یا در انزوا رشد کردهاند. برای مثال یک کشیش هندی به نام سینگ در جنگلهای هندوستان دو دختر را یافت و آنها را با خود به خانه برد. بر اساس گزارشِ سینگ این دو کودک در هنگام یافته شدن هیچگونه از رفتارهای انسانی را نداشتند. چهار دست و پا راه میرفتند، زوزه میکشیدند، از اجتماع گریزان بودند، تحریکپذیری آنها زیاد بود و روی هم رفته رفتار آنها مانند محیط شان بود. آنچه در دنیای امروز تأکید بیشتری بر روی آن میگردد این است که تأثیرپذیری انسانها از محیط بسیار قوی تر از تأثیر ژنتیکی است که البته منتقدانی هم دارد.
حالا برگردیم به قضیۀ عاشورا. در یک طرف معرکه شخصیت امام حسین(ع) قرار گرفته و در طرف دیگر شخصیت یزید (لعنه الله علیه). جدّ امام حسین علیه السلام و یزید یکی است؛ عبد شمس! عبدشمس دو پسر داشت؛ هاشم و امیه. وقتی به دنیا آمدند، برخی از نقل های تاریخی هست که می گوید به هم چسبیده بودند و با شمشیر آنها را جدا کردند(که عرب همان زمان گفت بین این دو شمشیر حکم خواهد کرد!). هاشم منصب رفادت و سقایت داشت و امیه قیام کرد که این پست ها را بگیرد و این دعوای بین جبهه حق و باطل به صورت رسمی شکل گرفت! خصومت آنان در تقابل امام علی(ع) و معاویه در صفین شدت یافت و در کربلا بین امام حسین(ع) و یزید به اوج رسید. در لهوف آمده که یزید وقتی سر بریده امام حسین علیه السلام را دید این اشعار را زمزمه می کرد:
ليت اشياخى ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
كاش اشياخ (اجداد) من كه در بدر كشته شدند. ناله خزرج را از درد نيزه شاهد بودند
فأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا: يا يزيد لا تشل
پس برخيزند و پايكوبى كنند و بگويند: اى يزيد دست مريزاد
قد قتلنا القرم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل
ارباب و سادات آنان را كشتيم و انتقام بدر را گرفتيم
لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحى نزل
هاشم با سلطنت بازى كرد، زيرا نه خبرى آمده است و نه وحيى نازل شده است
لست من خندف إن لم انتقم من بنى أحمد ما كان فعل
من از خندف نباشم اگر از فرزندان احمد در برابر آنچه كرده انتقام نگيرم
قرآن کریم می فرماید: قُل کُلّ یعمل عَلی شاکِلَتِه؛ بگو هرکس براساس خلق و خوی خود عمل میکند. شاکله را معادل مفهوم شخصیت در روانشناسی گرفته اند. برخی از روانشناسان معتقدند 70 درصد شخصیت آدمی در هفت سالگی شکل می گیرد. امیرالمرمنین علی(ع): یربی الصبی سبعا ؛ کودک هفت سال اول تربیت می شود. حال ببینیم شخصیت های اصلی این معرکه چگونه شکل گرفته اند و با کدام وراثت و محیط عجین بوده اند!
امام حسین(ع) از پدر و مادری بی نظیر به نام علی و فاطمه (سرور زنان عالم) متولد گردیدند، خیرالبشر یعنی پیغمبر در گوش او اذان و اقامه قرائت فرمود. رسول خدا شخصاً در کنار پدر و مادرش تربیت او را به عهده گرفت. امام حسین(ع) شش ساله بود که پیغمبر رحلت فرمودند. یعنی شاکله امام نزد رسول خدا شکل گرفته،، هفت سالگی مادر از دست داد و بقیه عمر مبارک در دامن امام علی (ع) پرورش یافت. در خانه ای بزرگ شد که کانون شرافت، فضیلت، دینداری و جوانمردی بود. آن طرف جد یزید، ابوسفیان و مادربزرگش هند جگر خوار است که همیشه خانواده شان کانون توطئه علیه اسلام بود. پدرش معاویه وقتی به دنیا آمد چندین نفر ادعا کردند که پدرش هستند!! مادر یزید دختر مجدل کلبیه است که از زندگی با معاویه در شهر کراهت داشت، و معاویه آن زن و یزید را به بادیه فرستاد و تنها سرگرمی یزید در بادیه با حیوانات و بوزینه ها بود. بوزینه ای داشت که او را تعلیم کرده بود و به او کنیه ابوقیس داده بود. تمام کودکی اش در لذت بادیه ای سپری شد حتی وقتی 37 سالگی مرد، گفتند به علت افراط در نوشیدن شراب بوده است. نه درسی خواند و نه کمالی آموخت. تنها استعدادش در شعر بود. ابوالفرج اصفهانی می نویسد؛ رفیق صمیمی او شاعر مسیحی به نام اخطل بود که مدام با هم شراب می نوشیدند و همیشه با یزید همراه بود.
امام حسین علیه السلام در جواب معاویه که آمده بود از مردم مدینه برای یزید بیعت بگیرد فرمودند: «معاویه! اگر می خواهی اوصاف یزید را بگویی از سگ های شکاری اش خبر ده، از دختران زیبارویی که با او به عشرت سرگرمند، از کنیزان نوازنده ای که در بزم های مستانه برای او می نوازند... »
پس معتقدید که رفتارهایی که از انسان ها سر می زند بر اساس شاکله صورت می گیرد و شاکله هم از وراثت و محیط است؟
البته در روانشناسی مثلثی ترسیم می شود به نام مثلث رفتار یا ارتباط. سه رأس این مثلث عبارتند از: افکار(باورها)، احساس و رفتار. هر رفتاری که از آدمی سرمی زند بر اساس احساسی است که تجربه می کند و این احساس از باورها و افکار فرد نسبت به یک پدیده حاصل می شود. یک رویکرد درمانی در روانشناسی وجود دارد به نام درمان رفتاری – شناختی یا cbt و حاصل این رویکرد این است که برای درمان افراد باید افکار و باورهای آنها را عوض کرد. شما دیدار امام حسین(ع) را با زُهَیر بن قین بن حارث بَجَلی به یاد بیاورید. «بَلاذُری» وی را از هواداران عثمان میداند و ظاهرا به امام حسین (ع) ارادتی نداشته است. ما نمیدانیم که در آن ملاقات کوتاه در منزل «زَرود» ، امام حسین (ع) به زهیر چه فرمود، ولی قطعاً یک درمان شناختی-رفتاری اتفاق افتاده است که طولی نکشید با چهرهای گشاده ـ که حاکی از تحول اساسی در افکار و احساس او بود ـ به خیمهاش بازگشت و دستور داد که آن را به نزدیکی خیمههای امام حسین (ع) منتقل کنند! شب عاشورا که امام (ع) بیعت خود را برداشت، زهیر با این جملات زیبا و شگفتانگیز، نسبت به آن امام (ع)، اظهار ارادت و وفاداری کرد: «به خدا سوگند، دوست دارم که کشته شوم، آن گاه، دوباره زنده گردم و باز، کشته شوم و تا هزار بار، کشته شدنم تکرار شود؛ و خداوند، با این کشته شدنم، از تو و از این جوانان خاندانت، کشته شدن را برطرف کند.»!
البته این نکته را هم اشاره کنم که همانگونه که افکار بر روی احساس و رفتار تأثیر می گذارند، رفتار هم روی افکار و احساس تأثیر می گذارد. ما در تعلیم و تربیت به این چرخه می گوییم تأثیر ظاهر بر باطن! و باطن بر ظاهر! . مثلاً در فرهنگ شیعه، گریه و تباکی«خود را به گریه واداشتن» برای سوگواری امام حسین (ع) از فضیلت بالایی برخوردار است. در احادیث وارد شده است که اگر کسی برای امام حسین(ع) گریه کند یا کسی را بگریاند یا تباکی نماید، بهشت بر او واجب میشود.[.حضرت علی (علیه السلام) می فرماید:
إِنْ لَمْ تَکنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ قَلَ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَک أَنْ یکونَ مِنْهُم؛ اگر بردبار نیستی خود را به بردباری وادار؛ چه کم است کسی که خود را همانند مردمی کند و از جمله آنان نشود.
به عنوان سؤال آخر در بررسی روانشناسانۀ واقعۀ کربلا، کدام صحنه و یا کدام برخورد، شما را بیشتر تحت تأثیر قرار داده است که دوست دارید به آن اشاره کنید.
من وقتی مفاهیم روانشناسی جدید را می خوانم، مثلاً وقتی به مفاهیم هوش هیجانی، کنترل هیجانات، ابراز وجود، رفتارهای قاطعانه، مدیریت بحران برمی خورم، ناخودآگاه تبلور همۀ توانمندی های روانشناختی را در قامت شخصیت حضرت زینب (سلام الله علیها) می بینم. مثلاً بیایید یک بار دیگر مواجهۀ این خانم را با عبیدالله بن زیاد با نگاه روانشناسی بررسی کنیم تا به عظمت این شخصیت بیشتر صحه بگذاریم. ابن زیاد که حداکثر بیشرمی را نسبت به خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روا داشته بود، در آستانه ورود اسرا نیز مجلس جشنی برقرار کرد. او مجلس مفصلی تدارک دید و دستور داد سر شهدا را نیز بیاورند پس از آن اهل بیت (علیهمالسّلام) را وارد کردند. قاعدتاً یک زن مصیبت دیده که حداقل هجده نفر از بستگان درجه یک خود را از دست داده و اکنون در اسارت دشمن منتقل می شود باید چنان در ضعف و سستی مصیبت فرو رفته باشد که او را یارای راه رفتن نباشد. امّا ببینید توانمندی روانی و هوش هیجانی زینب چگونه بیدا می کند. او تصمیم می گیرد در نهایت صلابت و استواری و رهبر اسیران، با زبان بدن(Body Language) خود در بدو ورود کام ابن زیاد را تلخ نماید و با بی توجهی به ابن زیاد در دارالامارهاش او را خوار نمود. لذا ابن زیاد پرسید: «من هذه المتکبره؟» ؛ این زن متکبر کیست؟ پاسخی نشنید، بار دوم و بار سوم، یکی از دختران جواب داد: «هذه زینب بنت فاطمه بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)».
من همیشه می گویم کشتن انسان ها فقط با گلوله صورت نمی گیرد، گاهی برای کشتن یک مصیبت دیده که عزیزی از دست داده، زخم زبان برای کشتن او کافی است! و ابن زیاد ملعون چقدر به این حربۀ روانشناسی واقف است که تصمیم گرفت به زینب مصیبت زده زخم زبان بزند، گفت: «الحمدلله الذی افضحکم و قتلکم و اکذب احدوثتکم؛ شکر خدایی را که شما را رسوا کرد و کشت و افسانه شما را دروغ نمود.» اما زینب سخن او را بی پاسخ نگذاشت و فرمود: «الحمد لله الذی اکرمنا بنبیه محمد و طهرنا من الرجس تطهیرا انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا و الحمد لله.....؛ ستایش خدای راست که ما را به وجود پیامبرش گرامی داشت و ما را از پلیدی پاک ساخت، به درستی که فاسق رسوا میشود و فاجر دروغ میگوید و او غیر از ماست و ستایش مخصوص خداست.» آن گاه ابن زیاد پرسید: رفتار خدا با برادر و خاندان خود را چگونه دیدی؟ حضرت زینب (علیهاالسّلام) پاسخ داد: «ما رایت الا جمیلا هؤلاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم فتحاج و تخاصم فانظر لمن یکون الفلج یومئذ هبلتک امک یابن مرجانه؛ من جز نیکی ندیدم. اینان مردمی بودند که خداوند کشته شدن را برای آنها مقرر فرموده بود و آنان نیز به آرامگاه خود شتافتند. ولی بدان که به زودی خدا میان تو و ایشان جمع میکند و تو را بازخواست میکند. پس نگران باش که در آن روز پیروزی از آن کیست؟ ای پسر مرجانه! مادرت به عزایت بنشیند.
انسان محو این فن بیان و رفتار قاطعانه می شود.