خبرایران: پس از انتشار خبر آخرین ممیزی برای نمایش «غول بزرگ مهربان » که در روزهای پایانی این اجرا اتفاق افتاد ، مریم کاظمی کارگردان این نمایش در یادداشتی ساده و بی پیرایه و از زبان یک کودک ، دیدگاه خود به مسائل تربیتی کودک و جایگاه کودک در دنیای آدم بزرگ ها را بیان کرده است.
خبرایران: پس از انتشار خبر آخرین ممیزی برای نمایش غول بزرگ مهربان که در روزهای پایانی این اجرا اتفاق افتاد ، مریم کاظمی کارگردان این نمایش در یاد داشتی ساده و بی پیرایه و از زبان یک کودک ، دیدگاه خود به مسائل تربیتی کودک و جایگاه کودک در دنیای آدم بزرگ ها را بیان کرده است و این یادداشت پاسخی تامل برانگیز به آخرین ممیزی این نمایش و تذکری هنرمندانه، برای توجه بیشتر به جهان کودکان است.
"یادداشت شب بیستم اجرای غول بزرگ مهربان
باز هم آدم بزرگها مرا تنبیه کردند
من یک کودک هستم . اینطور که فهمیدم نقاط ضعف زیادی دارم که همیشه باعث دردسر است. مشکلات من از این قرار است:
1 - من می ترسم ،چون هنوز به اندازه کافی رشد نکرده ام وهمیشه و همه جا صحبت های آدم بزرگا را می شنوم .
می ترسیدم زشت شوم . قدم کوتاه شود ، موهای زیبایی نداشته باشم دندانهام مرتب و سفید نباشد. یا برعکس ناگهان آنطور که آدم بزرگا می گویند بلوغ زودرس مرا کله گنده و دراز و بی ریخت و قیافه و زشت کند طوری که هیچکس دوستم نداشته باشد ؛ همه با دیدن من رویشان را برگردانند و من را به هم نشان دهند و در دنیای آدم ها تنها بمانم.
آدم بزرگا ولی برای اینکه آبرویشان نرود مواظب من هستند ، تا من شکل بهتری داشته باشم. اگر به دستوراتشان عمل نکنم تنبیه می شوم
وقتی نمایش غول بزرگ مهربان را دیدم فهمیدم بیخودی نگران بودم. شکل ظاهری من هرچه باشد مهم نیست ، مهم این است که چگونه فکر می کنم و چگونه عمل می کنم. حتی اگر اکثریت مرا نپذیرند همانطور که جامعه غول ها ، غول مهربان را از خود دور کردند.
پس مهم نیست که زشت و بدقواره و ناجور باشم ؛ولی این من کوچولو ،از زیبائیم برای گول زدن دیگران استفاده نمی کنم.
2- من خیلی خوب نمی توانم کلمات را به زبان بیاورم ، جملات را پس و پیش و اشتباه می گویم طوری که آدم بزرگا خنده اشان می گیرد و نگران من هستند و گاهی با تعجب جلوی دهانشان را می گیرند .
می ترسیدم نتوانم حرف زدن یاد بگیرم . همیشه اشتباه می کردم ، می دانستم چه می خواهم بگویم ولی یه چیز دیگه از دهنم بیرون می اومد.
باز هم آدم بزرگا برای اینکه آبرویشان نرود ، مدام حرف زدن من را اصلاح می کنند و حتی اگر به دستورات آنها درست عمل نکنم تنبیه می شوم.
وقتی دیدم غول بزرگ مهربان هم کلمات را اشتباه میکند و من منظورش را می فهمم دیگر نمی ترسم. شاید حرفها را بد وغلط ادا کنم ولی این من کوچولو نیستم که از کلمات برای دادن فرمان جنگ استفاده میکنم.
3- روی میزها می پرم، چیزها را به هم می ریزم ، نمی دانم اگر چیزی را برداشتم چگونه سرجایش بگذارم . جای بعضی چیزها را گم می کنم و همه آدرس ها را بلد نیستم. اطلاعاتم کم است و به سرعت نمی توانم همه چیز را به خاطر بیاورم ، برای شمردن باید از انگشتانم استفاده کنم و غیره...
آدم بزرگا برای اینکه آبرویشان نرود مرا تنبیه میکنند و جلوی دیگران طوری وانمود می کنند که من همه چیز را می دانم و اشتباه نمی کنم واین مسئولیت و ترس مرا بیشتر می کند.
می ترسم و به خاطر اینکه اشتباه نکنم حرفم را نمی زنم و کاری را که می خواهم انجام نمی دهم.
با دیدن غول بزرگ مهربان فهمیدم این اشکالی ندارد ممکن است برای هرکسی پیش بیاید که اشتباه کند.
4- گاهی یواشکی خوراکی هایی را که دوست دارم از یخچال یا کمد برمی دارم ، پوست و آشغال هایش را پنهان میکنم تا کسی نفهمد و اگر از من بپرسند ؛یک دروغ می گویم تا سرزنش نشوم.
بدون اجازه به وسایلی را که مال من نیست برای بازی برمی دارم و اگر خراب شد ، آن را پنهان می کنم تا آدم بزرگا نفهمند زیرا تنبیه می شوم. این مرا می ترساند.
من از تنبیه می ترسم برای همین گاهی دروغ می گویم یا پنهان کاری میکنم ، می دانم که کار بدی است ولی دست خودم نیست ، ولی نمی توانم به آدم بزرگا بگویم مگر چقدر مهم است که یک خوراکی کم شود یا وسیله ای خراب شود.من که قصد بدی نداشتم.
آدم بزرگا برای اینکه آبرویشان نرود کارهایی را که من انجام داده ام طور دیگری وانمود میکنند و همیشه مرا بچه درستکارو راستگو یی معرفی می کنند ، یعنی اونا متوجه نیستند که خودشان دارند دروغ می گویند.؟.... نمی دانم ولی ...
... با دیدن غول بزرگ مهربان ، وقتی سوفی را دزدید و با خودش به سرزمین غول ها برد فهمیدم او از روی ترس این کار را کرده ، او می ترسید که آدم بزرگا اورا بشناسند و در قفس پیش زرافه ها و کروکودیل ها بیندازند، او قصد اذیت و آزار سوفی را نداشت ، فقط می خواست از خودش محافظت کند.
او به غول ها دروغ گفت که سوفی را به غارش آورده ، زیرا می خواست از سوفی محافظت کند.
5- من بی تربیت نیستم ولی بعضی اوقات کارهای بد انجام می دهم. مثلا چطور بگویم شلوارم را کثیف می کنم یا بدون اینکه بخواهم باد معده ام خود به خود خالی می شود. بارها برای این کارکتک خورده ام بدون اینکه دست من باشد ؛ باور کنید اگر می توانستم شب در رختخوابم ادرار نمی کردم یا صدایی از من خارج نمی شد که دیگران هم بخندند و هم مرا تنبیه کنند.
دیدم غول بزرگ مهربان هم این کارها را می کند زیرا نمی داند بد است ، او در دنیایی زندگی می کندکه این کار خوب و نشاط آوراست . زیرا شنیده ام وقتی معده و روده های کسی درست کارکند ، انسان احساس راحتی و آرامش می کند.
نمایش "غول بزرگ مهربان " این من کوچولو را با همه نقاط ضعف ها یش به من نشان داد ، این من کوچولوی خطاکار که در خانه و مدرسه و اجتماع زندگیش پر از باید ها و نباید ها است . این کار درست و این کار غلط است . ما بچه ها دائم از طرف آدم بزرگا کنترل می شویم که مثل آنها فکر کنیم و مثل آنها زندگی کنیم . اگر نه تنبیه می شویم ، زیرا زور آنها به ما می رسد. ما کوچولوییم ولی یک روزی بزرگ می شویم.شاید نخواهیم زندگیمان آنطور که شما می خواهید باشد.
اخیرا متوجه شدم که این آدم بزرگا ، به دنیای نمایش هم رخنه کرده اند ، کارهای تورا هم کنترل کرده اند و بهت اجازه نداده اند آنطور که هستی رفتار کنی ، به تو هم باید ها و نبایدهایشان را گفته اند .
من فکر می کردم دنیای تئاتر ، جای حرف های مگو و رازهای خوب و بد پنهان وصندوقچه رویاهای کوچک و بزرگ نسل های آدم هاست ، رویاها یا رازهایی که به دلیل آداب اجتماعی خودساخته امان جرات بیان کردنش را نداریم ولی هنر جرات همه چیز را دارد.
غول بزرگ مهربان ، چقدر خوشحالم که تو در دنیای غول ها آنقدر آزادی که می توانی آن چیزی را که دلت می خواهد انجام دهی ، مجبور نیستی مثل بقیه فکر کنی ، مثل بقیه حرف بزنی ، لباس بپوشی ، بخوری و بنوشی ، به جاهایی که همه می روند بروی و از چیزهایی که همه لذت می برند ، لذت ببری . دوستان غول تو ممکن است تورا احمق بدانند ولی تورا از بین نمی برند ، تورا نمی خورند و اذیتت نمی کنند فقط به خاطر اینکه مثل آنها نیستی .
حرف آخرم اینکه غول بزرگ! چه تصمیم خوبی گرفتی وقتی به ملکه انگلستان گفتی باید به سرزمین خودت برگردی ، برو و به فوت کردن خواب توی رختخواب بچه ها ادامه بده . تو این امکان را داری کاری کنی ،هرکسی هرخوابی را ببیند ، پس کاری کن که ببینم وقتی آدم بزرگ شدم مثل آدم بزرگای امروز نباشم . من هم یک روز بزرگ می شوم ، قلبم را از کینه ها و آنچه در کودکی دیده ام پاک کن . بگذار مثل تو مهربان باشم . اسلحه به دست نگیرم ، فرمان حمله صادر نکنم، کسی را فریب ندهم ، حق دانستن حقیقت را از کسی دریغ نکنم و تنها جایگاهی را اشغال کنم که لایق و سزاوارش هستم.
دیدی آدم بزرگا تورا هم تنبیه کردند، آنها هرکس و هرچیز را که آبرویشان را ببرد تنبیه می کنند.
مریم کاظمی /5 دیماه 1392 "